Lilypie Third Birthday tickers
دوستان اگه در دیدن عکسها با مشکل مواجهین پیشنهاد میشه فعلا از ف-ی-ل-ت-ر شکن یا vpn استفاده بفرمایید.

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

نوروز1390 مبارک



میان بقچه ی زمین

همیشه یک صدای خوب

یک طلوع تازه هست

که دست های لخت هر درخت

و چشم های هر پرنده ی مهاجری در انتظار اوست

و دیدنش


اگر چه بارها و بارها

ولی درست مثل خنده ای دوباره تازه است

و راه او

در امتداد راه سبز جویبار

درون قلب دانه ای به زیر خاک

کنار من ، کنار تو

و نام او، بهـــــــــــــــار...

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

زمستان تو را به سلامت...

زمستون سرد شهر ما کم کم با اومدن بهار داره رخت و لباسش رو جمع میکنه و میره.یه بار دیگه بهار میاد و لبخند زنان با خودش طراوت و نشاط میاره...اونچه که میمونه یه مشت خاطرات زیبا و نازیباست که دفتر ذهن انسان اونها رو در گوشه کناری با خط خوش مینویسه تا یادگار بمونه.پیشاپیش رسیدن بهار سال 90 رو به همه عزیزانم تبریک میگم و برای تک تکشون بهترین ها رو آرزو می کنم ودفتر خاطرات امسال مون رو با چند تا عکس زمستونی از هانا می بندم واینجا روآماده اومدن بهار زیبا می کنم.عیـــــــــــــد مبــــــــــــــــارک





پیست اسکی سهند






تله کابین عون بن علی

تاب بازی حتی چله زمستون هم تعطیل بشو نیست که نیست


خاله بنفشه بیا بریم سوار تله کابین (هانا:تله تابی!)بشیم


آره همینو میگفتم!





خداحافـــــــــــــــــــظ 89

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

دومین سالگرد تولد هانا

تولـــدت مبــــــــــــــارک گل من دومین تولد هانای ما به چشم بهم زدنی رسید. تولدت مبارک گل من...صد سال به این سالها دخترکم


امسال جشن تولد هانا رو با یه مراسم کوچولوی خونوادگی یه پنجشنبه شب زمستونی برگزار کردیم

میز شام رو چیدیم و
و هانا خانم عشق تولد رو خوشحال کردیم

یه لبخند خیلی شبیه بهم از مامان بزرگ و نوه خانمیشون
نوبتی هم باشه نوبت شلوغ کاری و انگشت زدن به کیکمونه


حالا ببینیم چیا واسمون آوردن مهمونا

و این هم از دستاوردهای دومین سالگرد تولد هانا نازدونه


این کیک پنیری خوشمزه رو هم خاله بنفشه روز اصلی تولد واسه هانا سورپرایز کرد.و مامان بهار هم که از خوردنش سیر نمیشد!
دومین سال تولدت رو تبریک میگم عزیزم.لبت شاد و دلت خوش...که صد سال زنده باشی...

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

روز مهمونی

چند روز پیش بود که خانوادگی مشغول به تمیز کردن اتاق هانا شدیم.چون قرار بود چند تا از دوستای مامانی و البته دوستای هانایی هم باهاشون بیان خونمون.حتی ناز ناز مامان هم این وسط مشغول تمیز کاری شد و گاهی اوقات هم البته مشغول عملیات تخریبی و شیطونک بازی بـــــود.
خلاصه ... بعد ازیه تلاش خانوادگــــــــی نیم روز نتیجه این شد...یه اتاق خوشگل مامانی و مرتب ومنظم و چنین و چنــــــــــان...

هانا:این هم نتیجه زحمتهای مـــــــن...خسته شدمــــــــــا

وخلاصه یه آماده باشی به همه کتابها و اسباب بازیا و پازلها و اینا دادیم و قرار شد تا روز مهمونی هیچکی از جاش تکون نخوره!امون از دست این هانایی عشق کتاب و نقاشی...


روز مهمونی که رسید هانا قشنگه آماده شد و خاله بنفشه هم گیره های صورتیش رو براش زد و کفشهای سفیدش رو پوشوند...

و هانا خانوم مرتب شده منتظر اومدن دوستهاش شد...

دخملی مهمون نواز از دیدن دوستهاش خیلی خوشحال شـــــده


دوست جونا باز هم تشریف بیارین... بــــــــــــــوس


۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

به شوق خنده های تو






شور زندگی در چشمهای تو جریان دارد وقتـــــــــــــی...


وقتی هر ظهر به استقبالم می آیی و با الفاظی کوتاه و قشنگ صبحت را تعریف می کنی...

وقتی که دراز کشیده ای و دستهای کوچولویت دایره ای می کشد.این چندمین دفتر نقاشی توست دختر هنرمندم.
وقتی که قاچ پیتزایی را با شوق گاز می زنی و بلافاصله می گویی: شش!!! من: مامانی چقدر سس می خوری آخههههههه!
وقتی با دیدن آلبوم عکس خانوادگیمون همه عکسها را میخوای و هیچ کلکی ذهن تیز تو را منحرف نمی کند.به احتمال قوی پیروز این میدان تویی در حالیکه عکسهایمان در دستهایت و لبخندی ازرضایت بر لبهایت پیداست.تو عاشق عکسی، عکس گرفتن،آلبوم عکس،دوربین... ولی در جایی که باید به دوربین نگاه کنی و ژست بگیری ...دریغ از یک نیمچه نگاه از تو!

عاشق توپ پلاستیکی.از همانها که بچه های محل با آن فوتبال بازی میکنند.آنرا با هیچ توپ دیگری عوض نمی کنی و آخرین جایی که آنرا با خود بردی هیچوقت فراموش نمی کنی.این ماییم که باید هوشیار باشیم تا آخر شب این توپ با ما به خانه برگشته باشد!

تو عاشق پاستیلی...عاشق بادکنک، عاشق نقاشی،آب بازی، ستاره موزیکال، کیک، شیر کاکائو، ماکارونی...
تو آرام زندگی و فرصت تلاش مایی.به شوق خنده های تو هر روز به خانه بر می گردیم.افق نگاه هامان اوج گرفتن آرزوهای توست.ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم...شور زندگی در چشمهایت پایدار باشد...






























۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

هانا در 18 ماهگی(به دليل مشكلات فني در سايت، از گذاشتن عكس اجبارا و فعلا معذوريم!)


هانا الان 18 ماهشه و در اوج شلوغی و شیطونی و حرف گوش نکردن.تازه داره زبون باز میکنه و گاهی کلمه های قشنگی میگه مثل توت که با تشدید فراوان از هر دو طرف به زبون هانا میشه "تـــــــــوتتتت".دیروز کیف مامانیش رو که من باشم وا کرده بود و عکس خودش رو نشون میداد و میگفت نانا!!کلی هم از دیدن خودش خوشحال بود.همینطور که میبینین درکل از کند و کاو کیف من احساس بسیار خوبی دارن ایشون! و اما اولين جمله اي كه تونست بگه كه هم فعل و هم فاعل داشت: "داغ بــــــــود." (با اشاره به ليوان چاييش).علاقه فراوان به cd كه فعلا بهش ميگه" دي ديييييييي" فكر ميكنم تركيبي از دو وا‍ژه cd و dvd باشه!
هانا اسپري كن رو همه تقريبا همه مي دونن كه چقدر قشنگ با اشاره دست ميگه:"پيــــــششششش".البته فقط وقتي كه سرحال باشه اين لطف رو شامل حال ما ميكنه.

واکسن 18 ماهگی رو هم زدیم به سلامتي كه یه کوچولو اذیت شد و یکی دو روز دمق بود اما خدا رو شکر فعلا تا مدت چند سال از واكسن زدنها در امانیم.(عكس از حال و روز هانا داشتيم اما نشد بزاريم)

چند وقت پيش برای اولین بار هانا یه سفر به شمال داشت.جنگل و کوه و دریا...و خیلی هم بهش خوش گذشت.هانا عاشق آب بازیه و معلومه که دیگه چقدر دریا رو دوست داره.بیرون آوردنش از تو آب خودش داستانی بود...راستي هانا تو مسافرت خوش خواب ميشه!
فعلا همه چي آرومه و غصه ها خوابيدن خدا روشكر.جز غصه دوري مامان جون كه رفته سفر پيش دايي بابك.
از اينكه فعلا نتونستيم گزارش اينبار رو مصور كنيم بسيار دلخور و غصه منديم.اميدوارم اين يه مشكل موقتي باشه

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

روز همه مادرها مبارک...


هانا:مامان بهارم این دسته گل رو من و بابایی دوتایی برات گرفتیم تا خوشحالت کنیم.روزت مبارک مامانی من...
و بعد یه لپ تاپ کوچولو عین خودم برات هدیه دادم که البته من اصلا اصـــــــــــلا دوست ندارم ازش استفاده کنی.چون وقتی پشتش میشینی دیگه منو بی خیال میشی و هر چی صدات میزنم گوش به حرفم نمی دی و مـــــــــــــــن ...عصبانی میشـــــــــــــم خوب...حق دارم
!



آهای هانای شیطون بلا داشتی غیبتمو میکردی؟به به!

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

عسلم چه کارا میکنه این روزا


دخمل مامان بابا داره آروم آروم بزرگ میشه و شیطون بلاتر و شیرینتر و دوست داشتنی تر...الان 17 ماهشه گل قشنگم...

از قشنگترین کارایی که میکنی و همه رو می خندونی وقتیه که ازت می خوایم برامون بوس بفرستی.خیلی دلبرانه کف دستت رو بوس میکنی و می فرستی برای صاحبش... و وقتی ازت می پرسیم هانا چشمات کو؟؟ تند تند چشمک میزنی عین یه موش کوچولو... عاشق دالی گفتنی و همینطور تو خونه راه میری و هی میگی دالـــــی ...دالــــــــــــــی...

عشق بلندی داری و تا رو میز ناهارخوری هم رکورد زدی.فکر کنم چون خبر داری هر چی ازت قایم می کنیم میزاریمش رو میز اینه که اینقدر مشتاقی بری اونجا سرک بکشی...

دیگه اینکه علاقه خاصی داری به کیف مامان و هر چی که توش باشه...عاشق بهم ریختن لباسهاتی و تو یه چشم بهم زدنی محتویات کشوها رو به نسبت مساوی تو سطح خونه تقسیم می کنی...
عاشق dvd و cd هستی و معمولا اونایی که دستت بیافته جون سالم بدر نمی بره...آهنگ مورد علاقه شما تا امروز آهنگ سوسن خانم ابرو کمونه و هر کجا که باشی با شنیدنش به صورت اتوماتیک شروع به رقصیدن میکنی .همینطور dvd فیلم hi-fi که راجع به پارتی بچه هاست و همه دورو بریات این فیلم رو کامل حفظن.موقع دیدنش حتی پلک هم نمیزنی ...
و اینکه وقتی که بهت میگیم هانا بدو بیا حاضر شو داریم میریم "پــــــــــارک" گل از گل شما شکفته میشـــــــــــــه...

هانا مـــــــوش شو...


13 به در،هانا چوب به دست

هانا منتظر مهموناشه اینجا

بعد رفتن مهمونا هنوزم هیجان داره!

این یه عروسک واقعیه ها!



خاله فرناز من هدیه ات رو خیلی دوست دارم.از اینجا برات بوس میفرستم .


بعد اینکه مامانم ورزش کرد نوبته من میشه که اینجا بساطم رو پهن کنم.


شیطون و بلا
به سلامتی موفقیتم!



هانا بریم پارک؟

دوســــــــــتت دارم ...